دو سال پیش، تاشا رنی در آشپزخانهاش ایستاده بود و ناگهان جيغ عمیق، ميانتهی و اندوهباری از اعماق ریههایاش بیرون آمد. خودش غافلگير شده بود.
او میگوید: «خشم همیشه برای من احساسی بوده است که آسان می توانستم از آن بهره ببرم». ولی این یکی هيچ شبیه إحساسهای قبلی نبود.
در میانه همهگیری این اتفاق رخ داد و ديگر به ستوه آمده بود. ۲۰ دقیقه پیش از آن در خانه راه رفته بود و با صدای بلند همه چیزهایی را که عصبانیاش کرده بود فهرست کرده بود.